حضرت آدم(ع) و فرزندانش

دانلود تقویم 1394 با پس زمینه گل و طبیعت زیبا برای دسکتاپ کامپیوتر

تاریخ درج مطلب: 23 / 3 / 1392

حضرت آدم و حوّا (علیهماالسلام) وقتی که در زمین قرار گرفتند، خداوند اراده کرد که نسل آنها را پدید آورده و در سراسر زمین گسترش دهد. پس از مدتی حضرت حوّا باردار شد و در اولین وضع حمل، از او یک دختر و پسر دوقلو به دنیا آمدند. نام پسر را «قابیل» و نام دختر را «اقلیما» گذاشتند. مدتی بعد که حضرت حوّا بار دیگر وضع حمل نمود، باز دوقلو به دنیا آورد یک پسر و دختر دیگر. نام پسر را «هابیل» و نام دختر را «لیوذا» گذاشتند.
فرزندان بزرگ شدند تا به حد رشد و بلوغ رسیدند. برای تأمین معاش، قابیل شغل کشاورزی را انتخاب کرد و هابیل به دامداری مشغول شد. وقتی که آنها به سن ازدواج رسیدند (طبق گفته بعضی:) خداوند به آدم
(ع) وحی کرد که قابیل با لیوذا هم قلوی هابیل ازدواج کند، و هابیل با اقلیما هم قلوی قابیل ازدواج نماید.
حضرت آدم، فرمان خدا را به فرزندانش ابلاغ کرد، ولی هواپرستی باعث شد که قابیل از انجام این فرمان سرپیچی کند، زیرا «اقلیما» هم قلویش زیباتر از «لیوذا» بود. حرص و حسد آنچنان قابیل را گرفتار کرده بود که به پدرش تهمت زد و با تندی گفت: «خداوند چنین فرمانی نداده است، بلکه این تو هستی که چنین انتخاب کرده‌ای؟»

دو قربانی فرزندان آدم(ع)
حضرت آدم
(ع) برای این که به فرزندانش ثابت کند که فرمان ازدواج از طرف خداست، به هابیل و قابیل فرمود: «هرکدام چیزی را در راه خدا قربانی کنید، اگر قربانی هریک از شما قبول شد، او به آنچه میل دارد سزاوارتر و راستگوتر است.» (نشانه قبول شدن قربانی در آن عصر به این بود که صاعقه‌ای از آسمان بیاید و آن را بسوزاند).

قتل هابیل به دست قابیل

فرزندان این پیشنهاد را پذیرفتند. هابیل که گوسفندچران و دامدار بود، از بهترین گوسفندانش یکی را که چاق و شیرده بود برگزید، ولی قابیل که کشاورز بود، از بدترین قسمت زراعت خود خوشه‌ای ناچیز برداشت. سپس هردو بالای کوه رفتند و قربانی‌های خود را بر بالای کوه نهادند، طولی نکشید صاعقه‌ای از آسمان آمد و گوسفند را سوزانید ولی خوشه زراعت باقی ماند. به این ترتیب قربانی هابیل پذیرفته شد. قابیل به هابیل گفت: «به خدا سوگند تو را خواهم کشت». هابیل جواب داد: «من چه گناهی دارم زیرا خداوند تنها از پرهیزکاران می‌پذیرد.»
مطابق بعضی از روایات از امام صادق
(ع) نقل شده که علّت حسادت قابیل نسبت به هابیل، و سپس کشتن او این بود که حضرت آدم(ع) هابیل را وصی خود نمود، قابیل حسادت ورزید و هابیل را کشت. خداوند پسر دیگری به نام هبه الله به آدم(ع) عنایت کرد، آدم به طور محرمانه او را وصی خود قرار داد و به او سفارش کرد که وصی بودنش را آشکار نکند، که اگر آشکار کند قابیل او را خواهد کشت… قابیل بعدها متوجه شد و هبه الله را تهدید کرد که اگر چیزی از علم وصایتش را آشکار کند، او را نیز خواهد کشت.

کشته شدن هابیل و دفن او
حسادت قابیل از یک سو و پذیرفته نشدن قربانیش از سوی دیگر، کینه او را به جوش آورد و هابیل را تهدید کرد که تو را خواهم کشت. هابیل او را از این کار برحذر داشت و به او گفت: «خداوند عمل پرهیزکاران را می‌پذیرد، تو نیز پرهیزکار باش تا خداوند عملت را بپذیرد، ولی این را بدان که اگر تو برای کشتن من دست دراز کنی، من دست به کشتن تو نمی‌زنم، زیرا از پروردگار جهان می‌ترسم، اگر چنین کنی، بار گناه من و خودت بر دوش تو خواهد آمد و از دوزخیان خواهی شد که جزای ستمگران همین است.»
نصایح و هشدارهای هابیل در روح پلید قابیل اثر نکرد و تصمیم گرفت که برادرش را بکشد لذا شیطان، قابیل را وسوسه می‎کرد و به او می‌گفت: «قربانی هابیل پذیرفته شد ولی قربانی تو پذیرفته نشد، اگر هابیل را زنده بگذاری، دارای فرزندانی می‌شود، آنگاه آنها بر فرزندان تو افتخار می‌کنند که قربانی پدر ما پذیرفته شد، ولی قربانی پدر شما پذیرفته نشد!»
این وسوسه هم چنان ادامه داشت تا این که فرصتی به دست آمد. حضرت آدم
(ع) برای زیارت کعبه به مکّه رفته بود، قابیل در غیاب پدر، نزد هابیل آمد و به او پرخاش کرد و با تندی گفت: «قربانی تو قبول شد ولی قربانی من مردود گردید، آیا می‌خواهی خواهر زیبای مرا همسر خود سازی، و خواهر نازیبای تو را من به همسری بپذیرم؟! نه هرگز».هابیل پاسخ او را داد و او را اندرز نمود که: «دست از سرکشی و طغیان بردار.»
کشمکش این دو برادر شدید شد. قابیل نمی‌دانست که چگونه هابیل را بکشد. شیطان به او چنین القاء کرد: «سرش را در میان دو سنگ بگذار، سپس با آن دو سنگ سر او را بشکن.» مطابق بعضی از روایات، ابلیس به صورت پرنده‌ای در آمد و پرنده دیگری را گرفت و سرش را در میان دو سنگ نهاد و فشار داد و با آن دو سنگ سر آن پرنده را شکست و در نتیجه آن را کشت. قابیل همین روش را از ابلیس برای کشتن برادرش آموخت و با همین ترتیب، برادرش هابیل را مظلومانه به شهادت رسانید.
از امام صادق
(ع) نقل شده که فرمود: قابیل جسد هابیل را در بیابان افکند. او سرگردان بود و نمی‌دانست که آن جسد را چه کند (زیرا قبلاً ندیده بود که انسانها را پس از مرگ به خاک می‌سپارند). چیزی نگذشت که دید درّندگان بیابان به سوی جسد هابیل روی آوردند. قابیل (که گویا تحت فشار شدید وجدان قرار گرفته بود) برای نجات جسد برادر خود، مدتی آن را بر دوش کشید ولی پرندگان، اطراف او را گرفته بودند و منتظر بودند که او چه وقت جسد را به خاک می‌افکند تا به آن حمله‌ور شوند. در این هنگام خداوند زاغی را به آنجا فرستاد. آن زاغ زمین را کند و طعمه خود را در میان خاک پنهان نمود تا به این ترتیب به قابیل نشان دهد که چگونه جسد برادرش را به خاک بسپارد. قابیل نیز به همان ترتیب زمین را گود کرد و جسد برادرش هابیل را در میان آن دفن نمود.

اندوه شدید آدم(ع) و دلداری خداوند
از آن پس آدم
(ع) از فراق نور دیده و بهترین پسرش، شب و روز گریه می‌کرد و این حالت تا چهل شبانه روز ادامه یافت. خداوند مهربان به آدم(ع) وحی کرد و به او بشارت داد که: «آرام باش، به جای هابیل، پسری را به تو عطا کنم که جانشین او گردد.
از ظاهر بعضی از آیات قرآن مانند آیه یک سوره نساء: «… وَ بَثَّ مِنْهُما رِجالاً کثیراً و نِساءً» استفاده می‌شود که در ازدواج فرزندان آدم، شخص ثالثی در کار نبوده است و ضرورت اجتماعی چنین اقتضا داشت، ولی روایات و گفتار مفسران در این باره گوناگون است و در بعضی از روایات، ازدواج خواهر و برادر فرزندان آدم
(ع) تکذیب شده است. به نظر می‌رسد بهترین قول این است که: قابیل و هابیل با دو دختر که از بازماندگان نسل‌های در حال انقراض قبل بودند، ازدواج نموده‎اند، زیرا طبق بعضی از روایات، آدم(ع) اولین انسان روی زمین نیست.

(برگرفته و تخلیص از: jahaniha.com)

 


 


منتظر پیام ها و نظرات شما عزیزان هستم؛ با تشکر ـ ع. دشتی

نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:



:: موضوعات مرتبط با این مطلب: وقایع تاریخی، ،
:: برچسب‌ها: حضرت آدم و حوا, قابیل, هابیل,

بنده نه ادیبم، نه سیاستمدار، نه اقتصاددانم و نه هیچ چیز دیگر! سوژه های خود را از منابع مختلف گلچین می کنم، به امید آن که سهمی هرچند اندک در پُر کردن اوقات گرانبهای شما عزیزان داشته باشم. امیدوارم بنده را از نظرات مفید خود محروم نسازید!