«پژو» یک روز طعنه زد به «پراید»
که تو مسکین چقدر یابویی!
با چنین شکل ضایعی بالله
بیجهت توی برزن و کویی
رنگ لیمویی مرا بنگر
ای که تیره، شبیه هندویی
من تمیزم ولی تو ماه به ماه
مطلقاً دست و رو نمیشویی
بچه میترسد، آنطرفتر رو!
که به هیئت، شبیه لولویی
من نه خودرو، گُلم، سَمنبویم
تو نه خودرو، گیاه خودرویی!
من به پاریس بودهام چندی
زیر پای «چهاردهم لوئی»(!)
روی «باسکول» بیا بپر، بینم(!)
روی هم رفته چند کیلوئی؟!
در تو آهن به کار رفته ولی
نازکی عین برگ کاهوئی!
صاحبت با تو گر به جایی خورد
سهم الارث ورثّهی اوئی!
از «پژو» چون چنین شنید «پراید»
گفت: ای دوست! چرت میگوئی
بنده گیرم به قول تو یابو
تو گمان کردهای که آهوئی؟!
«خویشتن، بیسبب بزرگ مکن
تو هم از ساکنان این کوئی!»
انتقادی اگر ز من داری
مطرحش کن، ولی به نیکوئی
زیر این آسمان مینائی
ای خوشا فکر و ذکر مینوئی
برو خود را بسوز و راحت کن
بیعلاج است آتشین خوئی
بخت باید تو را نه آپشن و تیپ
ای که د بند چشم و ابروئی
بخت ماشین اگر سپید بُوَد
خواه بِژ باش، خواه لیمویی!
ارج و قربم کنون ز تو بیش است
زان جهت در پی هیاهویی
خوار بودم ولی عزیز شدم
کرد دوران ز بنده دلجویی
قیمت من کنون رسیده به بیست
این منم من، «پراید» جادویی!
توی بنگاه پیش هم بودیم
غُرّه بودی به خوش بر و رویی
بنده رفتم فروش و یکماه است
توی دِپرس، هنوز آن توئی!
* * *
(شاعر: سعید سلیمان پور / به نقل از البرزنیوز)
منتظر پیام ها و نظرات شما عزیزان هستم؛ با تشکر ـ ع. دشتی
نظرات شما عزیزان:
:: موضوعات مرتبط با این مطلب:
اشعار طنز،
،
:: برچسبها:
طنز,
پژو,
پراید,